نزدیك نه سالگیهایمدرست شبیه قبل از آن، آنوقت كه هوز به احساس گناهكار بودن به خاطر پس و پیش شدن و خوانده نشدن نمازهایم، خو نكرده بودم، تقریبا هر روز بر روی تاب بزرگ فی توی حیاطمان می نشستم. رو برویم گوشه ی باغچه: درخت بهی بود و كنار باغچه، حوضی" آبی" ولی همیشه خالی و پشت سرم درخت پیوند خورده ی سیبی كه هیچوقت سیب نمی داد. مابین این دو درخت و به سمت حوض، نشسته  بر روی تاب، می رفتم و می آمدم و با موسیقیی كه از صدای مكرر قژ.قژتاب فی با میله های نگهدارنده اش ساخته می شد، آواز می خواندم و گمان می كردم بر روی دیوار سفید آنطرف حیاط، كه حدفاصل كودكستان بود و خانه ی ما؛ فرشتگان خندان بی شماری با بالها و لباس های سفید نشسته اند و دارند آوازها ی مرا گوش می دهند.بعد از آنكه نه ساله شدم، هر روز كه نمازی را نخواندم، به من فهماندند كه دیگر یك گناهكار كوچكمو بعد از آن، به مرور. از  لبخند تمام فرشته ها و حتی خدا؛ نا امید شدم.

حالا بعد از گذشت اینهمه سال، تازه فهمیده ام ؛ كه باور شیرینم را به خدا و فرشته های زیبایش؛ با چه قیمت ناچیزی به معلمهای مدرسه ی كودكی هایم فروخته ام! به همان فقیهانی كه هنوز هم با اخم نگاهم میكنند و میگویند:.تا آنهمه نمازی را كه در كودكی قضاكرده ای دوباره نخوانی؛ انسان خوبی نیستی و به خدا و زندگیت بدهكاری!! و یك نفر از آن طرف سیاهی های ذهنم همیشه بهم نهیب می زند كه  اگر نمی توانی انسان خوبی باشی؛ پس آدم بدی باش!  من با نامیدی نه به این گوش می كنم و نه به آن.راه خودم را می روم. (صبح- راشین گوهرشاهی)

داستان 41

داستان كوتاه 40: خدایان زمینی

داستان كوتاه 38: مرگی شبیه خودم.

داستانك 39:یك گناهكار كوچك

داستان كوتاه 37: خوشبختی داشتن یك جفت كفش پاره!

مثل یك ماهی

داستان كوتاه 33- یك عمر مسافرت مجانی به دور دنیا

كه ,ی ,های ,گناهكار ,روی ,یك ,بعد از ,خدا و ,یك گناهكار ,انسان خوبی ,هر روز

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطبوعات آبادان دیگچه darakhsheshtor تدریس خصوصی برای نمره 20 گل و گياه بلاگی برای فایل ها اشتراک حال خوب و خوب تر مطالب اینترنتی ..... نگیـــــن شیـــــــــــراز ..... به خانه بر می گردم .........